اشعار شب هشتم محرم


علی اكبر لطیفیان

مثل بهار مثل غزل آفریدمت
شعری شدی و با كلماتم خریدمت

از دست التماس كنار دلم بمان
مانند باد رفتی و دیگر ندیدمت

می خواستم ببینم اذان صدات را
اما چه دیر مثل همیشه رسیدمت

پیش غروب مثل بلندیِ مأذنه
بعد از غروب خوش قد و بالا ندیدمت

آیینه ای و روی زمین پخش می شوی
دستم شكسته باد، شكسته كشیدمت

از لا به لای این همه پا جمع كردمت
روی عبا شبیه ورق پاره چیدمت


*************************


حجت الاسلام رضا جعفری

خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بی کرانه شد

آیینه بود و خورد شد و تکّه تکّه شد
تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد

یک شیشه عطر بود و هزاران دریچه یافت
یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد

آب فرات لایق نوشیدنش نبود
با جرعه ای نگاه از اینجا روانه شد

عمری به انتظار همین لحظه مانده بود
رفع عطش رسید و برایش بهانه شد

آن گیسویی که باد صبا صبح شانه کرد
با دست های گرم پدر ظهر شانه شد

او یک قصیده بود، که در ذهن روزگار
مضمونِ نابِ یک غزل عاشقانه شد


*************************


غلامرضا سازگار

به همره تو رود روح من ز پیکر من
سپردمت به خدا ای یگانه گوهر من

اگر که می‌روی آهسته‌تر برو پسرم
که هست پشت سر تو نگاه آخر من

دو غصه بر جگر عمه‌ات زده آتش
دهان خشک تو و اشک دیدۀ تر من

وضو بگیر ز اشک و برو به جانب مرگ
کـه پیشبـاز تـو آیـد ز خلد، مادر من

چگونـه تـاب بیـارم، چگونه صبر کنم؟
کـه بـر سـر تـو بریزند در برابر مـن

اگــر فتـاد عبـورت کنـار شط فرات
بیـار جـرعۀ آبـی بــرای اصغر مـن

بپوش زخم سرت را به دستِ غرقه به خون
اگر به دیدنت آیـد ز خیمـه خـواهر مـن

ز حلقــه‌های زره بیشتر رسـد زخمت
هزار پاره شود پیکرت چو حنجـر من

اگر چه فرق تو گردد دو تا به تیغ ستم
یکی است قبـر تـو و تـربت مطهر من

عدو به گریۀ مـن خنده می‌زند «میثم»
تـو گریـه کـن بـه عزایِ علیِّ‌‌اکبر من


*************************


حسن لطفی

پیش از دمی که چهره به خاک آشنا کنی
برخیز تا که آرزویم را روا کنی

مُردم به روی جسم تو برخیز تا مرا
با رشته رشته های تنت بوریا کنی

می بوسم از لب و دهن و زخم های تو
شاید برای دل خوشیم چشم وا کنی

یا پا به خاک می کشی یا چنگ می زنی
جان می کنی که قبر مرا دست و پا کنی؟

هر تیغ از وجود تو سهمی ربود و رفت
چیزی نمانده از تو که رویی به ما کنی

خونت هنوز می چکد از نیزه هایشان
تسبیح پاره ای که به صد رشته جا کنی

پهلو شکسته آمده پهلو دریده ام
برخیز تا که روضه ی مادر به پا کنی


*************************


احمد علوی

امروز از همیشه پریشان تری چقدر
داری دوباره از همه دل می بری چقدر

دیدم كه بر فراز عقابت نشسته ای
حالا شبیه حضرت پیغمبری چقدر

با دیدن جمال تو می گفت جبرِییل
پیغمبر خدا تو علی اكبری چقدر

دیگر رجز مخوان به ذكری بسنده كن
لازم به ذكر نیست كه جنگاوری چقدر

ای آن كه تشنه آمدی و تشنه می روی
جام بلاست در كف من می خری... چقدر؟

با این شكوه و این قد و قامت قیامتی
با آن لبان غرقِ به خون محشری چقدر

من در شب مكاشفه دیدم به چشم خویش
بر روی نیزه از همه سرها سری چقدر

لختی درنگ كن كه بنی هاشم آمدند
لختی نگاه كن به خودت پرپری چقدر


*************************


غلامرضا سازگار

اگر چه در دل دشمن تو را رها کردم
به قاتلان تو نفرین، به تو دعا کردم

محاسنم به کف دست و اشک در چشمم
به همره تو دویدم، خدا خدا کردم

هزار مرتبه جانم ز تن جدا گردید
دمی که تشنه لب از خود تو را جدا کردم

اذان صبح، اذان گفتنت دلم را برد
صلاة ظهر تو را هدیه بر خدا کردم

تو آب خواستی و من ز خجلت آب شدم
به اشک دیدۀ خود حاجتت روا کردم

زبان تو که مکیدم همه وجودم سوخت
چو شمع سوختم و گریه بی صدا کردم

به زخم های تنت بوسه می زنم پسرم
خوشم که این همه گل هدیه بر خدا کردم

از آن شبی که گشودی دو چشم خود به جهان
همه وجود تو را وقف کربلا کردم

از آن به دیدن داغ تو گشته ام راضی
که با شهادت تو دوست را رضا کردم

گلوی تشنه فرستادمت به قربانگاه
چه خوب حق تو را ای پسر ادا کردم

عزیز فاطمه من "میثمم" قبولم کن
که سوز سینۀ خود، هدیه بر شما کردم

 

*************************


وحید قاسمی

پا بر زمین نكش، جگرم تیر می كشد
ای نور دیده، پلك ترم تیر می كشد

گفتم عصای پیری من می شوی، نشد
یاری رسان مرا، كمرم تیر می كشد

ای میوه ی دلم چقدر آه می كشی!
این سینه از غمت پسرم، تیر می كشد

با خود نگفتی آخر از این دست و پا زدن
قلب شكسته ی پدرم تیر می كشد!؟

پهلوی تو چه زود مرا تا مدینه برد
زخمی كبود در نظرم تیر می كشد

من خیزران نخورده لبم درد می كند
از بس دهان نوحه گرم تیر می كشد

ای پاره ی تنم چقدر پاره پاره ای!
با دیدنت علی جگرم تیر می كشد


*************************


سیدمحمد جوادی

برای آن که بخیزد کمی تقلا کرد
نداشت فایده از نو به خاک و خون جا کرد

دو پلک زخمی خود را گشود با زحمت
غریب کرب و بلا را کمی تماشا کرد

پدر کنار تن او چو ابر می بارید
به اشک و زمزمه آقا عجیب غوغا کرد

گذاشت صورت خود را به صورت اکبر
دوباره مرگ خودش را ز حق تمنا کرد

دل امام در عالم به یک نظاره شکست
ببین که زخم قدیمی چگونه سر وا کرد

به یاد پهلوی زخمیِ مادرش افتاد
همین که پهلوی خونین او تماشا کرد

کسی ز خیمه رسید و به روی خود می زد
کسی که کار خودش را شبیه زهرا کرد

بیا برادر پیرم به خیمه بر گردیم
امام رفتهٔ خود را دوباره احیا کرد


*************************


محمد سهرابی 

پسرم رفت و طالعم برگشت
خشک لب رفت و دیده ام تر گشت

نه كه امروز مصطفی شده است
از قدیم این پسر پیمبر گشت

در طواف رسول، خونین گشت
هر سنان كه به گرد اكبر گشت

سرشكسته شده است كوفه دو بار
مصطفی هم شبیه حیدر گشت

خون دویده است بر رخ گلِ من
یاس، چون لاله های احمر گشت

سر به سر گشت بیع اكبر و من
تا رخم با رخش برابر گشت

جلوه های حسین رنگین است
گاه اكبر شد و گه اصغر گشت

مطلع معنی است مقطع او
پسرم رفت و طالعم برگشت

*************************


سیدمحمد جوادی

به خاک می کِشی از بس عزیز من پا را
کنار پیکر خود می کشی تو بابا را

ز دست می روم آخر بیا و رحمی کن
مکش به پیش نگاهم به خاک و خون پا را

ز بس کشیده تنت را به هر طرف دشمن
شمیم موی تو پُر کرده است صحرا را

مسیح خیمۀ زینب نفس نداری تا
دوباره زنده نمایی مسیح زهرا را

برای آن که گلم را به خیمه ها ببرم
خبر کنید ز گلشن تمام گل ها را

تمام قامت او در عبای من جا شد
شکست تیشۀ دشمن، درخت طوبی را


*************************


جودی خراسانی

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت
جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت؟

تا آن دم آخر که بریدند سرش را
او دیده ی حسرت به سوی جسم پسر داشت

می سوخت خود از تشنگی و در دم مردن
از سوز لب خشک پسر دیده ی تر داشت

تا چهره ی اکبر به حسین بود مقابل
نه دیده سوی شمس و نه چشمی به قمر داشت

بُگذشت به یک باره ز جان و زن و فرزند
یارب! چه هوا بود که آن شاه به سر داشت؟

مجنون شدی و سر به بیابان بنهادی
لیلای جگر خون گر از این غصّه، خبر داشت

شد پُر گهر از دیده ی زینب، همه آفاق
آن بحر فرومایه، کی آن قدر گهر داشت؟

نالم به حسین یا ز غم حضرت سجاد؟
این داغ پسر در دل و آن داغ پدر داشت

در آه جگر سوز تو، «جودی!» چه شرر بود؟
کاندر جگر سنگ، فغان تو اثر داشت


*************************


غلامرضا سازگار

لبت دو پـارۀ آتش دلـت پر از شرر است
دهان خشک پدر از لبِ تو، خشک‌تر است

تو پاره پاره شدی، قلب من پر از خون است
تـو تشنـه‌ای، نفسِ مـن شـرارۀ جـگر است

بیــا زبـان بـه دهـانم گذار ای پسـرم!
کـه در لبــان تــو شهـدِ لبِ پیامبر است

وداع آخــر و بـــوسیدن لــب فــرزند
خدا گواست که این آرزوی یک پدر است

اگــر چــه داغ تــوأم می‌کشد برو پسرم
کــه بهــر کـشتن تـو قاتل تو منتظر است

بـرو کـه زخــم تــو را ننگرند اهل حرم
اگــر نگــاه کنـد جان عمه در خطر است

گلـوی تشنه جـدا گشتن از پسـر دم مرگ
بـرای یـک پـدر از داغ او کشنده‌تر است

سفر بـه خیـر، بـرو پشت ســر نگاه مکن
سـر بریــدۀ مـن بـا سر تو همسفر است

سپر مـگیر به سـر دست و سینه را بگشا
کـه پیشِ تیرِ بلا سینه‌های مـا سپر است

خـدات اجـر دهـد در صف جزا «میثم»
که بیت بیت تو را سوز شعله‌ای دگر است


*************************

یوسف رحیمی
 
تو در تجلّیاتِ الهی چنان گمی
دنبال مرگ می‌روی و در تبسمی

آری جلو جلو تو به معراج رفته ای
مبهوت مانده ام که تو در عرشِ چندمی

باز از مسیح حنجره‌ی خود اذان ببار
بر این کویر تشنه بنوشان ترنمی

هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو
پیغمبرانه با خودِ حق در تکلمی

شوق وصال می‌چکد از هر نگاه تو
لبریز عشق و شور و خروش و تلاطمی

پر باز کن برو! که مجال درنگ نیست
جای تو خاک، این قفس تیره رنگ نیست

این گونه بود بر تو سلام و درودشان
دیدی چه کرد با تو نگاه حسودشان

از کینه‌ی علی همه آتش گرفته اند
اما به چشم های تو می‌رفت دودشان

محراب ابروان تو را برگزیده اند
شمشیرهای تشنه برای سجودشان

طوفانِ خون به پا شده در بین قتلگاه
دور و بر تنت ز قیام و قعودشان

فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان علی
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان

دیدم چگونه پهلویت از دست رفته بود
در حمله های وحشی و سرخ و کبودشان

این پلک های زخمی خود را تکان بده
لب باز کن بر این پدر پیر جان بده


*************************


علی انسانی

در خیمه بود دست پدر سوی آسمان
ناگه ز رزمگاه صدای پسر شنید

بر پُشت زین نشست و بدان سوی روی کرد
اما نَسیم وار، پی اش عمه می دوید

می خواست بلکه بار دگر زنده بیندش
«یارب مکن امید کسی را تو نا امید»

با زانو آمد و به سر نعش او نشست
او را به بر کشید و ز دل آه بر کشید

تا در کنار نعش پسر جا پدر گرفت
در یک اُفُق قِرانِ مه و مِهر شد پدید

می رفت تا پدر برود همره پسر
زینب اگر کنار برادر نمی رسید


*************************


غلامرضا سازگار

ز تیر و نیزه و خنجر بر این بدن چه رسیده
هزار قاتل و یک جسم پاره‌پاره که دیده؟!

سرشک سرخ مرا در عزای تو همه دیدند
صدای نالۀ قلب مرا کسی نشنیده

صدای یا ابتای تو را همین که شنیدم
کنار سرو قدت آمدم خمیده خمیده

سرت ز بارش سنگ جفا شکسته‌ شکسته
تنت ز ضربۀ شمشیرها بریده بریده

خدا جدا کند آن دست را که از بیداد
مرا به خاک نشانده تو را به خاک کشیده

کدام قاتل، فرق تو را شکافته ز تیغ
کدام ظالم، با نیزه پهلوی تو دریده

دو چشم خود بگشا از هم ای عزیز دل من!
ببین چگونه ز داغ تو رنگ عمه پریده

یکی نگفت به این قوم، میوۀ دل بابا
کسی به خنجر و شمشیر و تیر میوه نچیده

قبول درگه ما باد آه و نالۀ "میثم"
که سوز سینۀ ما را به اشک دیده خریده


*************************


غلامرضا سازگار

دویده ام ز حرم تا که زنده ات نگرم
مبند دیده کمی دست و پا بزن پسرم

ز مصحف تنت این آیه های ریخته را
چگونه جمع کنم سوی خیمه ها ببرم

به فصل کودکی و در سنین پیری خود
دو بار داغ پیمبر نشست بر جگرم

میان دشمن از آن گریه می کنم که مگر
به کام خشک تو آبی رسد ز چشم ترم

من آن شکسته درختم که با هزار تبر
جدا ز شاخه شد افتاد بر زمین ثمرم

اگر چه خود ز عطش پای تا سرم می سوخت
زبان خشک تو زد بیشتر به دل شررم

مگر نه آب بُوَد مهر مادرم زهرا
روا نبود تو لب تشنه جان دهی به برم

جوان ز دل نرود گر چه از نظر برود
تو نِی برون ز دلم می روی نه از نظرم

به پیش دیده ی من پاره پاره ات کردند
دلی به رحم نیامد نگفت من پدرم

مصیبتی که به من می رسد محبت اوست
هزارها چو تو تقدیم حیّ دادگرم

به روز حشر نگرید دو دیده اش "میثم"
کسی که گریه کند بر ستاره ی سحرم


*************************


غلامرضا سازگار

بس که پاشیده ز هم مثل گل چیده تنت
می کند گریه به زخم بدنت پیرهنت

کثرت زخم تو مانع ز شمارش گشته
بس که زخم آمده پیوسته به زخم بدنت

آیه با تیغ نوشتند به سر تا پایت
نقطه با تیر نهادند به آیات تنت

حلقه های زرهت چشمه ی خونند همه
آب غسلت شده خون، خاک بیابان کفنت

آمدم از دو لب خشک تو خون پاک کنم
دیدم از خون گلو پر شده بابا دهنت

خجلم از تو علی جان که دم رفتن بود
العطش با من دل سوخته آخر سخنت

لاله ی نسترنم! یاس امیدم! سخت است
که ببینم چو گلِ ریخته نقش چمنت

همه امیّد من این است که یک بار دگر
چشم خود باز کنی یک نگه افتد به مَنَت

رو به روی تو نهادم همه دیدند علی
که رُخم لاله صفت سرخ شد از یاسمنت

شعله های دل «میثم» زده آتش همه را
آه او شعله ی شمعی ست به هر انجمنت


*************************


سید رضا موید

سلام ما به حسین و به پاره ی جگرش!
که پاره شد جگرش، از شهادت پسرش

به خُلق و خو علی آیینه ی پیمبر بود
صدف علیّ و به فضل و ادب، علی گُهرش

خمید قامتش از داغ اکبرش زآن پیش
که بشکند ز فراق برادرش، کمرش

ز پاره پاره تنِ اوفتاده بر خاکش
نشست گرد غریبی، به صورت پدرش

غم فراق پدر تازه شد، برای حسین
چو دید چهره ی خونین او و زخم سرش

گریست بر سر جسم علی، به صوت بلند
که رفته بود دل از دست و نور از بصرش

حسین را نفس از غصه بر نمی آمد
برای تسلیتش، زینب اَر نمی آمد


*************************


سعید خرازی

دنبال صدای دلبرم افتادم
با سر به کنار اکبرم افتادم

تا پهلوی نیزه خورده اش را دیدم
یک لحظه به یاد مادرم افتادم


*************************


ایرج میرزا

رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان
رأفت برند حالت آن داغ‌ دیده را

یک‌ دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
و آن یک ز چهره پاک کند اشک دیده را

القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبتِ بر وی رسیده را

آیا که داد تسلیتِ خاطرِ حسین
چون دید نعشِ اکبرِ در خون طپیده را؟

آیا که غمگساری و انده‌ بری نمود
لیلای داغ‌ دیده و زحمت‌ کشیده را؟

بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانۀ مرغِ پریده را


*************************


حسن لطفی

با هر خداحافظ که در دور و برش ریخت
بال و پر پروانه با خاکسترش ریخت

در پیش روی حسرت چشمان بابا
می رفت و صدها آرزو پشت سرش ریخت

هر جا که بوده کربلا یا در مدینه
با زخم اول، زود قلب مادرش ریخت

او اوّلین رزمنده بود پس بدیهی ست
یک لشکر تازه نفس روی سرش ریخت

آن قدر پاشیده شده گل برگ هایش
حتی زره طاقت نیاورد آخرش ریخت

آخر نشد "بابا" بگوید، بی صدا رفت
با آن که هر چه داشت را در حنجرش ریخت

ناباورانه برگِ برگِ آرزو را
با گریه بابا در عبای باورش ریخت


*************************


هانی امیر فرجی

به پیش چشم پدر ناگهان پسر افتاد
همین كه خورد پسر بر زمین، پدر افتاد

رسید هلهله و خنده ها به گوش حسین
میان معركه آقا به درد سر افتاد

مگر كه قول ندادی عصایِ من باشی؟
بلند شو پدرِ پیرت از كمر افتاد

تو نخل بودی و دستی به پیكرت كه زدم
ز شاخه هایِ تمام تنت ثمر افتاد

الا شبابِ بنی هاشم از حرم آئید
كه زانوانِ حسین از توان دگر افتاد

خبر رسید به خیمه كه ارباً اربا شد
خبر رسید كه لیلا از این خبر افتاد

*************************


غلامرضا سازگار

عدو خنجر به قلب پاره می‌زد
غمت آتش به سنگ خاره می‌زد

به چشم خویش دیدم جان بابا
كه از فرق تو خون فواره می‌زد

از خون که گرفته بود سیمای تو را؟
شستم به لبان خشک لب های تو را

یک بار دگر نگاه کن پشت سرت
تا باز ببینم رخ زیبای تو را

در تابِش آفتاب ای ماه برو!
اکنون که روی به سوی الله برو

هنگام وداع آخر ای جان حسین!
در پیش رُخم چند قدم راه برو


*************************


وحید قاسمی

به دست باد نده ، اختیار گیسو را
نوشته اند به پای تو این هیاهو را

شكوه تو غزلم را به باد خواهد داد
عزیز! دست كه دادی ترنج و چاقو را

خوشم به جبر، مسلمان چشمتان باشم
بكش به روی دلم ذوالفقار ابرو را

بمان پناه حرم، معجری هراسان است
مگر نمی شنوی هق هق النگو را !؟

به پیری پدرت رحم كن! ز جا برخیز
عصا به دست بده این خمیده زانو را

كنار داغ تو، داغ مدینه را كم داشت
خدا كند كه نبیند شكاف پهلو را

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - شهادتشب هشتم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب هشتم محرم
[ 1 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]